۷.۰۵.۱۳۸۸

هوای تازه

بنا نداشتم که مطالبم خطاب به شخصی خاص باشد، چرا که در این مواقع معمولا نامه می نویسند نه وبلاگ! اما وبلاگمان پذیرای یک مهمان ویژه بوده است: جناب م.ک. شرط ادب آن است که اول به وی خوش آمد بگویم و با اینکه می دانم نمی رسد و وقت ندارد، خواهش کنم که بیشتر سر بزند و نظر بدهد.جناب م.ک. عزیز در پایان مطلبی با عنوان " هوس های یک خرده بورژوای روشنفکر یا زنده باد کاغذ پاره ها" نظرش را ثبت کرده بود ولی من می دانم که نظر مال دیروز است! اصل نظر را در زیر می آورم تا ارتباط بین نظر و پاسخ حفظ شود و بدانیم در چه خصوص حرف می زنیم:

من پیشنهاد میکنم آرام تر بوق بزنند، آرام تر حرف بزنند، آرام تر راه بروند، تا حواسمون به پاییز هم باشه، پاییز با این همه رنگ و نقش و آرامش آمده و هوای تازش،روح آدم رو تازه میکنه، حواسمون باشه ازش غافل نشیم.

آقایون و خانومها از هوای تازه بگید و از امید.
راجع به پاییز بگو....

م. ک. عزیز ما طبع و روح بسیار لطیفی دارد. نه ، فکر نکنید دارم شوخی می کنم، م.ک. ما یک شاعر بالقوه است. از آن شاعرهایی که کمتر خودشان را بروز می دهند. راستش نظر م. ک. را که خواندم، کلی مطالب را زیر و رو کردم تا ببینیم کجا دم از نا امیدی زده ام...؟ کلی با دقت نوشته هایم را خواندم تا ببینم یک وقت خدای نکرده روشنفکربازی در نیاورده باشم!... بعد به نظرم رسید که شاید م.ک. از این همه شلوغی و سر و صدا و بمب های خبری خسته است. از هر روز یک خبر ناگوار تازه شنیدن، از دنبال کردن اخبار با حرص و ولع و تحلیل کردن یک خبر تا حد اضمحلال. از احاطه شدن با کلمات و عبارات تکراری... نمی خواهد ناروایی ها و ناگواری ها را ببیند... فکر کنم دنبال کمی شادی می گردد. برای همین هم هوای تازه می خواهد... هوایی که بشود در آن نفس کشید، هوایی که با نگاه های خسته ، کلمات ناخوشایند، دروغ ها و فریب ها آلوده نشده باشد.م.ک. گرامی، چنین آرامشی ایده آل است ، اما فکر نمی کنی که آدم به همان مقدار که از آن شلوغی و آلودگی مسموم می شود در این آرامش حوصله اش سر می رود؟! مثل اینکه در بهشت باشی و حتی یک جدول هم برای حل کردن نداشته باشی! یا آنکه ناگهان همه ی اسرار عالم برایت فاش شود. ملال آور است، نه؟ تعادل، (آن چیزی که دنبالش هستی) دیدن نیک و بد با هم و غرق نشدن در هیچ کدام از آنهاست." با این حال سعی می کنم از پاییز بگویم... از این فصل تا ابد نوستالژیک!

۶ نظر:

چوپان گفت...

سلام
"آرام تر بوق بزنند، آرام تر حرف بزنند، آرام تر راه بروند"
در بالا دست، پاییز دست میشوید.

گلاویژ گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
گلاویژ گفت...

سلام
خوش آمدید.
درست متوجه منظورتان نشدم، " در بالا دست، پاییز دست می شویم" ؟
اگر خواستید کمی توضیح بدهید.
متشکرم.

گلاویژ گفت...

شاید هم "پاییز دست می شوید"!
تا ابداعات جدیدتری پدیدار نشده است بیایید و توضیح خود را ابراز دارید!
امان از این دوگانگی های نوشتاری زبان پارسی!
" می شوید"
یا
"می شوید" ؟!

چوپان گفت...

سلام
خیلی هم ایهام نداشت! منظورم این بود که پاییز دستاشو میشوره! با آب و صابون!
ببخش که دیر جواب دادم. تازه دیدم!

گلاویژ گفت...

سلام،
بله خیلی هم ایهام نداشت! یک بار دیگر که خواندم، متوجه شدم، ولی گفتم یک چیزی بگویم باب گفتمان باز شود!