۵.۲۸.۱۳۸۸

وقتی که من بچه بودم
پرواز یک بادبادک
می بردت از بام های سحرخیزی پلک
تا
نارنجزاران خورشید.
آه
آن فاصله های کوتاه.
وقتی که من بچه بودم
خوبی زنی بود که بوی سیگار می داد
و اشک های درشتش
از پشت آن عینک ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت.
وقتی که من بچه بودم
آب و زمین و هوا بیشتر بود
و جیرجیرک
شبها
در متن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز می خواند.
وقتی که من بچه بودم
در هر هزاران و یک شی
یک قصه بس بود
تا خواب و بیداری خوابناکت
سرشار باشد.
وقتی که من بچه بودم
زور خدا بیشتر بود.
وقتی که من بچه بودم
مردم نبودند.
وقتی که من بچه بودم
غم بود،
اما
کم بود.

۴ نظر:

pegah گفت...

سلام.چه حال وخبر؟ عرضی ندارم .فقط گفتم بدونی که بهت سر زدم.

ناشناس گفت...

سلام، بنده شما رو لینک کردم؛
روس و ایران

RusoIran گفت...

سلام، بنده شما رو لینک کردم در اینجا:
http://rusoiran.blog.ru/profile

موفق باشید

گلاویژ گفت...

RusoIran عزیز، به وبلاگت سر زدم، نظر هم دادم، ولی فکر کنم ثبت نشد.
به هر حال اگر باز هم آمدی اینجا، خواهی دید که لینک شده ای!!!