۶.۰۱.۱۳۸۸

برای تو

سلام
خواسته بودی راجع به روزه صحبت کنیم. خیلی خوبه، چون من هم چند روزه که دارم به همین موضوع فکر می کنم. ولی از آنجایی که اگر فکرهایم را ننویسم به سرعت از یاد می برم، خیلی از فکرهایم را در این مورد فراموش کرده ام، ولی الان سعی می کنم به یاد بیاورم و بنویسم، شاید کمی پراکنده گویی کنم،که می بخشی.

اول اینکه: روزه حتما حکمتی داشته که واجب شده . اکثر مشایخ صوفیه که از ائمه (به جز حضرت علی (ع) ) به نظر من ، ملموسترند و تا حدی کمتر ابهام دارند،به گفته ی خودشان با روزه های فراوان و چهل روزه به این مقام رسیده اند و باز گفته اند که قرب به خداوند در گرو ریاضت فراوان است. چند وقت پیش برایم ابهامی در مورد ارتباط ریاضت با قرب به خدا به وجود آمده بود، که نشستم و فکر کردم و دیدم نمی توان این رابطه را به کلی منکر شد( البته هنوز سوالم به شکلی دیگر باقیست). وقتی آدم مجبور شود(یا آنطور که من دوست دارم بگویم: خودش را مجبور کند) که از تعلقات و خواسته هایش، که کمترین آنها خوردن و آشامیدن به میزان دلخواه است، امتناع کند، تازه به ضعیف و ناتوان بودن خود پی می برد. اینجاست که مقام صبر معنی پیدا می کند. اینجاست که خودت را محک می زنی و در می یابی که به چه چیزهایی وابسته ای و این وابستگی ها چقدر محدودت کرده. شعار نمی دهم، برای من به شخصه لحظه هایی کوتاه اتفاق افتاده که بفهمم چقدر نادان و ناتوان هستم(در مقایسه با همین دنیای مادی و نه جهان ملکوت و الهی). آیا کسی هست که از این محدودیت ها به دور باشد؟ و همین جمله به نظر من شروع قرب به خدا(همان نیروی برتر) است. ولی این آغاز قرب در صورتی ست که به این مسایل فکر کنی، وگرنه بیخودی به خودت گرسنگی داده ای!
دوم اینکه: برای تفکر و تدبر و تفقه ، آرامش لازم است. چرا همان مشایخ صوفیه که از ایشان سخن رفت، در انزوا و تنهایی ریاضت می کشیدند و روزه می گرفتند؟ چون می خواستند تامل کنند، بیاندیشند، آرامش داشته باشند تا به دور از هیا هوی خلق به رابطه ی خود و خدای خود "فکر" کنند. اما الان با انواع و اقسام شلوغ کاری ها و جوسازی ها و گفتن ها و گفتن ها و گفتن ها، دیگر برای آرامش و تفکر و شنیدن صدای خویشتن خویش مجالی نمی ماند. من به شخصه دوست ندارم مدام بشنوم که :" الآن وقت انجام فلان عمل عبادی ست" یا " این عبادت اینقدر ثواب دارد". احساس می کنم این جوسازی ها برایم اجبار می آورد و اصلا در رابطه رب و مربوب نه اجبار ، بلکه باید عشق باشد، و عشق زاده ی تفکر و انتخاب آزاد است. برای همین اگر چاره داشتم ماه دیگری غیر از رمضان- که سر خدا و خلق خدا حسابی شلوغ است- روزه می گرفتم!
سوم اینکه: وقتی کسی به خودش گرسنگی و تشنگی بدهد و مثلا روزه بگیرد ولی این در رفتارش اندکی تغییر پیدا نشود و به عیوب خودش واقف نشود، هیچ سودی ندارد. آدمی که روزه بگیرد و سر مردم کلاه هم بگذارد، به اسم دین هر کاری بکند، زور بگوید، مرتکب ضرب و شتم و قتل بشود، مسلمان روزه دار است؟!
هر عمل عبادی باید در بهتر شدن آدم تاثیر داشته باشد و دیگران باید بهتر شدن فرد عبادت کننده را به چشم ببینند، یعنی به نظر من هدف دین همین(بهبودی) است.


و در پایان:
روز تویی روزه تویی
حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی
آب ده اینبار مرا
این تن اگر کم تندی
راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی
این همه گفتار مرا

۴ نظر:

RusoIran گفت...

سلام خانم،
مشخص است که بازهم به شما سر می زنم و سپاس بابت لینک!
در مورد مطلب این بارتون باید بگم، ای کاش یک تریبون می دادند تا این مقاله تان را با صدای بلند بخوانید! طوری بخوانید که از یاد کسی نرود.
عالی بود!

این چند وقته دلم خیلی گرفته! خودم از سبزها هستم، ولی همه ی سبزها می گویند "مرگ بر روسیه"....
کسی دیگر اعتقادات مرا دوست ندارد! زورکی خودم رو راضی می کنم تا از روسیه بنویسم! گمان کنم می فهمید حال مرا... :(

موفق و سربلند باشید

سه نقطه..علامت تعجب! گفت...

سلام....
من نتونستم متنتون رو بخونم!چون بلاگتون براي من بيشتر از چند ثانيه باز نمي مونه!
و بعد error ميده :(
فقط تونستم اين رو بخونم!
من اینجایم
این گوشه،
زیر میز.
با دفتر و عروسک و بادبادکم.
خانه در سکوتی روشن و
من در خلوتی تاریک
در خیالات خوشی غرقم.
**
آخي چقدر خوب بود!
مرسي كه اومدين...ممنون...شما لينك ميشين...
چه لحن آشنايي دارين...من رو ياد يكي از دوستام مي اندازين...
و در مورد جواب دادن به كامنت ها هم...خب وقتي كسي ارزش ميده واسه نوشتن براي من منم بايد همون ارزش رو براش قائل باشم!
اميدوارم بتونم بلاگتون رو بخونم!
خوش باشين..

گلاویژ گفت...

من هم خوشحال شدم که آمدید... خوشحالتر می شوم باز هم بیایید و خوشحالتر تر می شوم نظر بدهید!
سلامت باشید

سیاوش گفت...

ببخشید کمی دیر و یکهو پریده‌ام وسط. اما ضروری ست روس‌و‌ایران بداند که آن روسیه‌ای که مرگ بر او می‌گویند حکومتِ فعلیِ آن است و گمان نکنم ربطی به اعتقاداتِ شما داشته باشد. گفتم، که دیگر دل‌ِتان گرفته نباشد و سبزتر باشید.