۵.۲۸.۱۳۸۸

کفرم بالا می آید. حرصم می گیرد.هنوز از شر این کار سفارشی یا بهتر بگویم فرمایشی، خلاص نشده ام و یکی را از سر نگذرانده ام که از در و دیوار می بارد...می خواهم کمی هم وقتم مال خودم باشد.
همین می شود دیگر، وقتی یکalarm clock درست و حسابی بغل دستت داشته باشی همین می شود. تو می مانی و بهت انواع و اقسام کارهای نکرده و عقب مانده که ارزش هیچ کدامشان یک جو ارزش ندارند. حتی اگر این کارها را انجام هم ندهی، این زنگ یادآوری چنان به اعصابت خنج می کشد که از تفریح و فواصل بین کارها هم نمی توانی لذت ببری. مخصوصا اینکه علاوه بر آن alarm clock بیرونی، خودت هم کمی خواص ساعت زنگ دار داشته باشی! دیگر بدتر از بد می شود.
حالم گرفته شد. دیگر نمی توانم بنویسم. اصلا خوشی و احساس رضایت به ما نیامده.

حاشیه: جالب است حتی مدرک کارهای داوطلبانه هم مهم است، مدرک تفریح،مدرک اشتباه( یعنی اگر اشتباهی هم وارد جای کلاس مانندی شدی باید اینقدر بمانی و این در و آن در بزنی که مدرک اشتباهت را لااقل بگیری!!!). مدرک ... مدرک ... مدرک... آن هم از این نظام پوسیده ی بی خاصیت.چیزی که در آن یاد نمی گیری ، هیچ مدرکش را هم حتما باید قاب کنی.

حاشیه2 :این ها همه مربوط به یک موضوع کلی می شود که خیلی وقت است می خواهم راجع به آن بنویسم، اما هنوز خوب در ذهنم پخته اش نکرده ام.

هیچ نظری موجود نیست: