۵.۲۶.۱۳۸۸

فاتح شدم

این جانب با دستی قلم شده ،قلمی شکسته، مچی خرد شده ، ستون فقراتی دردناک، گردنی خشک شده، اعصابی منقبض و قلبی آرام؛ اعلام می دارم که: " بالاخره تمام شد!". انگار باری از دوشم برداشته شد. البته درست تر آن است که بگویم قسمت اعظم بار برداشته شد! همان دیشب می خواستم این خبر فتح و ظفر را در دنیای مجازی جار بزنم، ولی دیدم خواب نوشین که مدتها از آن محروم بودم، رهایم نمی کند. تمام شد این کار سپارشی لعنتی...بیزارم از هرچه کار سپارشی ست... کاری که اگر ذره ای علاقه هم در آن باشد، معمولا می کشندش.
حالا می توانم :
در فرصت میان ستاره ها
شلنگ انداز
رقصی کنم!

هیچ نظری موجود نیست: