۸.۱۰.۱۳۸۸

رابطه

روی صندلی جلویی نشسته بود، طرف پنجره، من هم طرف پنجره بودم. نمی دیدمش، فقط هر از گاهی زمزمه هایش ، همینطور سوال هایی که از مادرش می کرد و جوابهای سر بالایی که می گرفت را می شنیدم.کمی بعد دست کوچک چهار- پنج ساله ای را دیدم که آرام آرام روی شیشه نقش های خیالی می کشید.
تصمیم گرفتم وارد بازی شوم، پس شروع کردم، انگشت هایم را روی شیشه حرکت می دادم و سعی می کردم حرکات پاتیناژ را تقلید کنم. کم کم به محدوده ی بازی او وارد شدم، توجهش جلب شد، اما برنگشت تا صاحب دست را پیدا کند و این هم عجیب بود ، هم جالب. بهتر، اینطوری خوشتر دارم. حالا دارد حرکات مرا تقلید می کند. من هم دست به ابتکار می زنم، مارپیچی روی شیشه ویراژ می روم، یک باره می ایستم و به شیشه تلنگر می زنم، او هم همین کارها را می کند! بازی مان گرم شده است و من هر لحظه منتظرم که برگردد و با کنجکاوی به صاحب دست نگاهی بیندازد، اما اینکار را نمی کند، حتی یک سرک هم نمی کشد، فقط به بازی فکر می کند. انگشت سبابه اش را جلو می آورد و با انگشتم به گرمی سلام و احوال پرسی می کند، انگشتم جوابش را می دهد، حالا کنار هم پاتیناژ می کنند.
در با سروصدا باز می شود،از پنجره بیرون را نگاه می کنم ؛ اه... این اتوبوس ها چقدر زود به ایستگاه می رسند...

۳ نظر:

RusoIran گفت...

حالا شاید ایشون 4، 5 سالشون نبوده!
:)
(مزاح کردم تا در این تلخی ها، یکم فکرمان منحرف بدود)

RusoIran گفت...

سلام خانم؛
شاید بچه گانه به نظر بیاد، ولی چه قدر از آدم هایی که یک چیزی یا یک کاری رو خز می کنند، بدم می یاد!
(یه خورده زیادی عصبی بودم، جایی برای فریاد و غر زدن نداشتم، اینجا آمدم)

RusoIran گفت...

گمان کنم اینجا خصوصی نداره، و اگر نه خصوصی می گذاشتم.
ماه ها قبل هنگامی که تصمیم به ساخت بلاگم گرفتم، حسابی تحقیق کردم که مشابه آن نباشد، که واقعآً هم نبود. در سیستم بلاگ.رو بلاگ جدیدی ساختم. ابتدا واقعاً میانشان غریبه بودم، ولی مدتی نگذشت که زود با دوستان روس اخت شدیم. (سیستم ما تقریباً مشابه شبکه های اجتماعی نیز هست). تصمیم برای ورود به میان دوستان بلاگ نویس ایرانی هم گرفتم و شد آنچه شد.
دیشب بلاگ یکی از بچه های از روسیه نویس بلاگفا را باز کردم. در کمال تعجب دیدم که ایشان هم بلاگی در بلاگ.رو باز کرده اند و چه تبلیغی برای آن می کنند. این که کلاً از فرد مذبور زیاد خوشم نمیاد به کنار، ولی این کارش خیلی ناراحتم کرد. الان بی اغراق بیش از 60% بچه های بلاگ.رو اسم ایران که میاد یاد من می افتند.
من نمی دانم، آقا شما که داشتی در بلاگفای خودت می نوشتی؛ این کارت چی بود دیگه؟! قبلاً هم از این کارا کردند! من آموزش روسی گذاشتم، ایشان هم گذاشتند منتها نه رایگان با دریافت پول هنگفت! اونجا هم که ارث شخصی بنده نیست، اما به هر حال...
نمی دونم شاید من زیادی حسودم و چشم دیدن رشد و ترقی دیگران را ندارم.
از قدیم هم بنده برای برقراری ارتباط با فرد مذکور تلاش کرده بودم ولی ایشان هیچ گاه پاسخ پیام های مرا ندادند. فقط شده ماجرای جوجه مرغ و جوجه اردک!
شرمنده بابت پرحرفی و غر!!! و تشکر بابت مجال غر!
موفق باشید