۶.۱۹.۱۳۸۸

نغمه ی خوابگرد


دوستان، مقدمتا عرض می کنم که اگر خدا بخواهد برنامه های جدیدی برای وبلاگ داریم! ولی فعلا به علت وجود دو عدد امتحان از ارائه آنها معذور می باشیم!!!
واما شعری از فدریکو گارسیا لورکای خودمان:

نغمه ی خوابگرد


سبز تویی که سبزت می خواهم،
سبز باد و سبز شاخه ها
اسب در کوهپایه و زورق بر دریا.
سراپا در سایه دخترک خواب می بیند،
بر نرده ی مهتابی خویش خمیده؛
سبز روی و سبز موی
با مردمکانی از فلز سرد
(سبز ، تویی که سبزت می خواهم)
و زیر ماه کولی
همه چیزی به تماشا نشسته اند
دختری را که نمی تواندشان دید.
سبز تویی که سبزت می خواهم.
خوشه ی ستارگان یخین
ماهی سایه را که گشاینده ی راه سپیده دمان است
تشییع می کند.
انجیربن با سمباده ی شاخسارش
باد را خنج می زند.
ستیغ کوه،همچون گربه ای وحشی
موهای دراز گیاهی اش را راست برمی افرازد.
"آخر کیست که می آید؟و خود از کجا؟"
خم شده بر نرده ی مهتابی خویش
سبز روی و سبز موی،
و رویای تلخش دریاست.
"ای دوست!می خواهی به من دهی
خانه ات را دربرابر زین و برگم
قبایت را در برابر خنجرم؟...
من این چنین غرقه به خون از گردنه های کابرا باز می آیم"
" پسرم! اگر از خود اختیاری می داشتم
سودایی این چنین را می پذیرفتم.
اما من ، دیگر نه منم،
و خانه ام دیگر از آن من نیست."
-"ای دوست! هوای آن به سرم بود
که به آرامی در بستری بمیرم،
بر تختی با فنرهای فولاد
و در میان ملافه های کتان...
این زخم را می بینی
که سینه ی مرا
تا گلوگاه بردریده؟"
-"سیصد سوری قهوه رنگ می بینم
که پیراهن سفیدت را شکوفان کرده است.
وشال کمرت
بوی خون تو را گرفته.
لیکن من دیگر نه منم
و خانه ام دیگر ازآن من نیست!"
-" دست کم بگذارید به بالا بر آیم
بر این نرده های بلند؛
بگذاریدم؛ بگذارید به بالا برآیم،
بر این نرده های سبز؛
بر نرده های ماه، که آب از آن
آبشار وار به زیر می غلتد"
یاران دوگانه به فراز برشدند
به جانب نرده های بلند.
ردی از خون بر خاک نهادند
ردی از اشک بر خاک نهادند.
فانوس های قلعی چندی
بر مهتابی ها لرزید،
و هزار طبل آبگینه
صبح کاذب را زخم زد.
سبز، تویی که سبزت می خواهم
سبز باد، سبز شاخه ها.
همراهان به فراز برشدند.
باد سخت، در دهانشان
طعم زرداب و ریحان و پونه به جا نهاد.
-"ای دوست، بگوی،او کجاست؟
دخترکت، دخترک تلخت کجاست؟"
-"چه سخت انتظار کشید
چه سخت انتظار می بایدش کشید،
تازه روی و سیاه موی
بر نرده های سبز!"
بر آئینه ی آبدان
کولی قزک تاب می خورد،
سبز روی و سبز موی
با مردمکانی از فلز سرد.
یخپاره ی نازکی از ماه
برفراز آبش نگه می داشت.
شب، خودی تر شد
به گونه ی میدانچه ی کوچکی؛
و گزمگان ، مست
بر درها کوفتند...
سبز، تویی که سبزت می خواهم
سبز باد،سبز شاخه ها،
اسب در کوهپایه و
زورق بر دریا.


حاشیه: ترجمه ی شعر از احمد شاملو است.
حاشیه2:در این دنیای مینیمال و سرعت و حجم کم و تکنولوژی! کمی طولانی شد ، ولی به شما اطمینان می دهم که به خواندنش می ارزید!


۲ نظر:

RusoIran گفت...

سلام؛ خیلی خوب بود!
ولی تو این اوضاع هچل هفت (!) امتحان چه صیغه ای دیگه؟!
(از امتحانات باقی مانده نیمسال دوم هست؟)
فضولی رو حال می کنید؟!
;-)

RusoIran گفت...

سلام خانم،
جواب های مرا به نظراتتان در بلاگم می خوانید، یا ترجیح می دهید اینجا هم کپی کنم؟!